دلارام معصومیان



اولینش توی دستت افتاد. بعد رفت زیر بالش و فرشته مهربان یک ذره بین گذاشت کنارش. حسابی خوشحال شدی عزیز دلم.

کودکی های شیرینت گاهی مخلوط با بزرگسالی می شود و دلبر تر از هر روز می شوی.

دومی را بابایی از لثه ات جدا کرد و ناراحت شدی.

سومی وقتی افتاد مهمان عزیز بودی.

چهارمی درد داشت و خونریزی کرد خودم برداشتمش. دل نداشتم اما ناچار بودم عزیزم.

پنجمی جالب تر بود:-)

بعد از نماز پریدی توی بغلم و زود برگشتی و گفتی آخ دندوونم افتاد! کلی دنبال دندان جان گشتم تا بالاخره  لابلای لباس هایم پیدایش کردم.

حالا شدی دلی بی دندون ما

که رفت سر قندون ما

:-)

چه خوب است که هستی, عشق مامان heart


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Daniel Klein Posters مهندس مهدی خاطرات یک عدد الکی شاد! کاروفناوری گردکشانه (پیرانشهر) فقط امور و دعاوی بانکی سیاست تاریک جزوات و پاورپوینت چت روم فارسی | شیرین چت| چت شیرین| چت باران اموزش های کامپیوتر وبلاگ شخصی غلام حسین حیدری خواتی